ماه طلعت، آن که سیمای وی مانند ماه باشد، (ناظم الاطباء)، از اسمای محبوب است، (آنندراج)، مه سیما، ماهرخ، ماهرو، ماهروی، ماه چهره: ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را، حافظ، به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی خیال سبزخطی نقش بسته ام جایی، حافظ، عبارات مهذبش چون وصال دلبران ماه سیما، (حبیب السیر ص 123)، دل روشن زهم پاشید آخر چشم صائب را کتان کی پردۀ آن ماه سیما می تواند شد، صائب (از آنندراج)
ماه طلعت، آن که سیمای وی مانند ماه باشد، (ناظم الاطباء)، از اسمای محبوب است، (آنندراج)، مه سیما، ماهرخ، ماهرو، ماهروی، ماه چهره: ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را، حافظ، به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی خیال سبزخطی نقش بسته ام جایی، حافظ، عبارات مهذبش چون وصال دلبران ماه سیما، (حبیب السیر ص 123)، دل روشن زهم پاشید آخر چشم صائب را کتان کی پردۀ آن ماه سیما می تواند شد، صائب (از آنندراج)
خوشگل. پری چهر. (از ناظم الاطباء). فرشته روی. ملک طلعت. زیباروی: قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرور ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی. من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود. سعدی
خوشگل. پری چهر. (از ناظم الاطباء). فرشته روی. ملک طلعت. زیباروی: قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرور ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی. من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود. سعدی
راه پیمای. مخفف راه پیماینده. مسافر. (ناظم الاطباء). رهرو: پایکوبان میشود زآوازۀ طبل رحیل خویش را پیش از سفر چون راه پیماجمع کرد. صائب تبریزی (از بهار عجم). و رجوع به راه پیمای شود
راه پیمای. مخفف راه پیماینده. مسافر. (ناظم الاطباء). رهرو: پایکوبان میشود زآوازۀ طبل رحیل خویش را پیش از سفر چون راه پیماجمع کرد. صائب تبریزی (از بهار عجم). و رجوع به راه پیمای شود
کنایه از چاهی که از آنجا سیماب (جیوه، زیبق) برمی آید. (از آنندراج) : شهسواری از بر ما گشت عنان گردان که شد چاه سیماب، آستین از اشک بی آرام ما. فطرت (از آنندراج)
کنایه از چاهی که از آنجا سیماب (جیوه، زیبق) برمی آید. (از آنندراج) : شهسواری از بر ما گشت عنان گردان که شد چاه سیماب، آستین از اشک بی آرام ما. فطرت (از آنندراج)
ماهی را گویند که مقنع به سحر و شعبده تا مدت چهار ماه هرشب از چاهی که پایین کوه سیام بود برمی آورد و چهار فرسخ در چهار فرسخ روشنایی می داد، گویند جزو اعظم آن سیماب بود. (برهان). ماهی را گویند که مقنع به شعبده در نخشب ساخته بودکه هرشب ازچاه طلوع می کرد و سیام نام کوه نخشب است. (آنندراج). ماه مقنع. ماه نخشب. ماه نسف. ماه کش. ماه کاشغر. ماه مزور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نه ماه سیامی نه ماه فلک که اینت غلام است و آن پیشکار. رودکی (از فرهنگ جهانگیری)
ماهی را گویند که مقنع به سحر و شعبده تا مدت چهار ماه هرشب از چاهی که پایین کوه سیام بود برمی آورد و چهار فرسخ در چهار فرسخ روشنایی می داد، گویند جزو اعظم آن سیماب بود. (برهان). ماهی را گویند که مقنع به شعبده در نخشب ساخته بودکه هرشب ازچاه طلوع می کرد و سیام نام کوه نخشب است. (آنندراج). ماه مقنع. ماه نخشب. ماه نسف. ماه کش. ماه کاشغر. ماه مزور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نه ماه سیامی نه ماه فلک که اینت غلام است و آن پیشکار. رودکی (از فرهنگ جهانگیری)
سیم ممتاز از دیگر سیمها، سیم تناورتر، که سیمهای دیگر از آن منشعب و جداگردد، مادر سیم، ام الاوتار، (از یادداشت مؤلف)، سیم پرقوه تر از الکتریک، (یادداشت مؤلف)، که قابلیت حمل الکتریسته بیشتر داشته باشد
سیم ممتاز از دیگر سیمها، سیم تناورتر، که سیمهای دیگر از آن منشعب و جداگردد، مادر سیم، ام الاوتار، (از یادداشت مؤلف)، سیم پرقوه تر از الکتریک، (یادداشت مؤلف)، که قابلیت حمل الکتریسته بیشتر داشته باشد